زمستون

یک قدم مانده به...

زمستون

یک قدم مانده به...

آرزوی منی، بالاترین و تنهاترین. آرزومند خشنودی و آرامش توام. گرچه دورم ازتو... آرزوی زیستنی دارم در خور عاشق تو. دلباخته و دلتنگ و منتظر تو...

از کجا؟!

زمستون شده. و همه جا سفید... پیاده روها خونه ها درختا... آدما ساکتن و ماشینا کند. و من این کندی و سکوت رو دوست دارم و برف هر چی سنگین تر و درشت تر بباره قشنگ تره. دلم می خواد آدم برفی بسازم درست هم قد خودم. دو تا دکمه ی بزرگ بذارم جای چشاش و با نخ کاموا یه لبخند بزرگ بکشم تو صورتش بعد شال گردنمو بندازم دور گردنش. هر سال آدم برفی درست می کنم اما هیچ وقت هم قد خودم نبود. خیلی چیزا هست که می خواستم انجام بدم علاقه دارم یاد بگیرم ادامه شون بدم... 

 

هر چی بیشتر می خونم بیشتر می فهمم نمی دونم. نمی دونم واقعا می خوام چیکار کنم... برای شغل. و چه درسی رو ادامه بدم؟ گاهی زیر درستی تصمیمایی که به سرعت گرفتم می مونم.   

باید بیشتر بشناسم

خودم رو

_ 

 

ندونستن خیلی بده یه حس بد. که به استقبال یه چیز مبهمی می ری که تجربه ش رو هم نداری و نمی دونی چی می شه و اگه ندونی شاید کاری کنی که بی بازگشت باشه و من نمی خوام به راه بی بازگشت برم.

   

 

خیلی چیزا هست که نمی دونم. که باید یاد بگیرم. کتابای زیادی هست که باید بخونم...  

F=m.a

 

 

خانم کاظمی گفت:

...وقتی موشک فضایی از جو و جاذبه زمین گذشت، و برایند نیروهای وارد بر آن صفر شد، کلاهکش جدا می شود و کلاهک بدون موتور با سرعت ثابت روی خط مستقیم حرکت می کند و اکتشاف...

 

فکر کردم چیزهایی هستند که آدمی رو به مرحله ای می رسونند که برای حرکت از جاذبه ها رها می شن؛ بی هیچ مقاومت خارجی! در خط مستقیم رو به جلو! بدون صرف هیچ نیرویی!

این چیزها چیستند؟ اصلا هستند؟   

 

 

 

  

·          در ربایید این چنین نفحات را

·          کلاهک بی معرفت! اینطور نیست؟

·          هر جا هستی روزگارت خرم خانم کاظمی.

تفاوت چیست؟

  حضرت موسی در بستر بیماری به ضعف و پریشان حالی دچار است و اطبا چاره کار را خوردن دارویی می دانند. موسی امتناع می کند و شفا را تنها از جانب خدا و خواست او می داند. ندا می آید: ای موسی به عزتم قسم تا این دارو را نخوری شفایت نمی دهم.

یوسف پیامبر بی گناه در زندان گرفتار است. از کسی می خواهد بی گناهی اش را به اطلاع عزیز مصر برساند. این موجب می شود مدت در بند بودن یوسف از یک سال به هفت سال تغییر یابد. 

 

مسبب خداست (حداقل از دید پیامبران غیر از این نمی تواند باشد).

استفاده از اسباب شکر نعمته و استفاده از برخی اسباب شرک (حتی خفیف).

اگه برای رهایی از رنج بیماری دارو اسباب می شه، حاکم نمی تونه یک اسباب رهایی از زندان باشه؟

چطور در زندگی روزانه و کلا در شرایط مختلف مخصوصا در مصائب و مشکلات اسباب رو بشناسیم؟  

یک کلمه فکر!

۱- گیریم هستند کسایی که رو تخت میخ می خوابن  

اما این دلیل نمی شه کسایی که رو تخت معمولی می خوابن گناه کار خونده شن 

 

۲- گیریم که هستند کسایی که با چن تا بادوم چله می گیرین 

اما اینم حتی دلیل نمی شه اونا فوق العاده قلمداد شن

 

۳- ...

 

صبح که از خانه بیرون می آمدم مادر داشت تند تند پولک های ماهی برادر کوچکم را به دریای کاغذی اش می چسباند و خودش هم به سختی جورابش را پایش می کرد که دوستش کمتر منتظرش شود و صدای مادر را شنیدم که به من گفت صبحانه ات را خوردی... 

 

صبح که از خانه بیرون آمدم آفتاب خیابان ها را پوشانده بود وهوا سوز سردی داشت و آسمان صاف بود. در مسیر راه سرویس مدرسه ای دیدم که بچه ها بغل به بغل هم نشسته بودند و کم مانده بود از پنجره بیرون بزنند شیطنت زیر پوستشان و تازگی در چشمانشان. و گرمای نان داغ را در دست عابران دیدم. و جمعیتی که در ایستگاههای اتوبوس شوری ایجاد کرده بودند. تاکسی بدون اینکه به مسافری که مثل سیر و سرکه می جوشید فکر بکند برای هر بنی بشری بوقکی و ترمزکی می زد... 

 

صبح که از خانه بیرون آمدم خورشید از مشرق طلوع کرده بود و زمین بدون آنکه سرگیجه بگیرد دور خودش و خورشید دور می زد و هر ثانیه 10 کیلومتر ما فیها را می چرخاند...   

 

صبح که از خانه بیرون آمدم خورشید در مدار سینوسی اش همچنان تاب می خورد و منظومه ی شمسی در کهکشان راه شیری آن را هل می داد و ادامه ی راهش را می رفت...  

 

 

صبح که از خانه بیرون آمدم...  

 

 

 

برای دنیا همه چیز مثل دیروز بود   

 

 

 

 برای دنیا هیج چیز عوض نشده بود. 

 

  

 

 

 ـــ  

سوم مهر

 امشب را به طول ماههای پیاپی، عمیق می خوابم 

با فکری رها، 

و با لبخندی از حضور مانوس خواهرم

و قطره اشکی که از معرفت ناب دوستان بر گوشه چشمانم شکفته  

معرفتی... 

 

امشب را