چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنة تقسیم فراوانیها
با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم
داغهای دل ما، جای چراغانیها
حالیا! دست کریم تو برای دل ما
سرپناهی است در این بیسر و سامانیها
وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی!
ای سرانگشت تو آغاز گلافشانیها!
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزلها و غزلخوانیها...
سایة امن کسای تو مرا بر سر، بس!
تا پناهم دهد از وحشت عریانیها
چشم تو لایحة روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانیها
سلام دوست عزیز وادینه تون خوش
روح قیصر شاد
متاسفم که ماها تا هستن ازشون یادی نمیکنیم ولی وقتی رفتن اونهارو به عنوان چهره ی ماندگار معرفی میکنیم ...
من اگه جای زن مرحوم بودم یه نطق غرایی براشون میدادم تا یاد بگیرن که وقتی هستن یادشون کنن
تا که بودیم نبودیم کسی
کشت مارا غم بی هم نفسی
تاکه رفتیم همه یار شدند
مرده ایم وهمه بیدار شدند
ممنون از حضورتون
سعی میکنم بدونم قدر از جان عزیزترم را
شادباشین وعاشق حق
خدای همیشه بهار نگهدارتون
حرف حق جواب نداره
اعتراف می کنم که منم تا زنده بود جز شعری که تو کتاب ادبیات داشتیم چیزی ازش نمی دونستم:
طلوع مى کند آن آفتاب پنهانى
زسمت مشرق جغرافیاى انسانی
دوباره پلک دلم مى پرد، نشانه چیست؟
شنیده ام که مى آید کسى به مهمانى
کسى که سبزتر است از هزار بار بهار
کسى، شگفت کسى، آن چنان که مى دانى
تو از حوالى اقلیم هر کجاآباد بیا
که مى رود شهر ما رو به ویرانى
در انتظار تو تنها چراغ خانه ماست
که روشن است در این کوچه هاى ظلمانى
کنار نام تو لنگر گرفت کشتى عشق
بیا که نام تو آرامشى است توفانى
در واقع الان هم چیز بیشتری نمی دونم
این شعر رو بیشتر به مناسبت جمعه گذاشتم
ممنونم از نظرت:)