زمستون

یک قدم مانده به...

زمستون

یک قدم مانده به...

دلم لرزیده بود. مثل کسی که تشنه ی کلام است سالها. روبرویش نشسته بودم و فقط می خواستم حرف بزند.

دوسِت ندارن اگه داشتن که تا حالا حاجتتو می دادن اونم چیز به این ساده ای!

گفته بود: امام رضا خیلی دوسم داره وقتی میام مشد انگار آه  تو بغلشم.

و دستهایش را توی سینه اش جمع کرد و یک لحظه چشمهایش پر اشک شد.

همه ی کارامو یکی یکی دُرُس می کنه...

دلم می خواست بدانم یعنی چه که احساس می کند هر لحظه در آغوش امام رضا است؟ اینکه کارهایش خود به خود درست می شود منظورش چیست؟ دلم میخواست فقط برایم بگوید حتی چیز هایی را که به نظرش بدیهی بود را می خواستم بشنوم. و از همانجا شروع شد.

همه ازم می پرسیدن شما چطو اومدین؟ معجزه ی الهی بود. من؛ با دختر های سن و سال تو، اونم 4 روز مهمون اقا 3 روز با اونا یه روز هم با خارجیا؟!!

چطور در میان دانشجویان معتکف پیرزنی هم حضور داشت؟ شاهد بودم برای ثبت نام چقدر سفت و سخت بودند. مثل کسی که تشنه ی کلام است سالها. روبرویش نشسته بودم و فقط می خواستم حرف بزند. انگار او با خود آب دارد. جایی میان چروک های ریز صورت نورانی اش جایی میان دل خدایی اش. پشت چشمان الماسش. وقتی گفت:

چن تا دوستم تو تهرون بهم گفتن اگه دوست داشتن که تا حالا جوابتو می دادن؟! یهو دلم میگرفت انگاری فشرده می شد...

همان زمان فهمیدم او آب دارد.

کربلا که بودیم تو یه اتاق کوچیک دو تا پنکه سفقی داشت و یه کولر آبی نفس که می کشیدی انگاری آتیش می یومد بیرون می رفت تو... ساعت 10 آفتاب مشهد کلمو داشت سولاخ می کرد هر چی می رفتم خیابونا نا آشنا تر می شد. من کم که مشهد نیومده بودم خیابون شیرازیو خیلی خوب می شناختم. ولی ساختمونا و همه چی برام نا آشنا بود. می ترسم از کسی بپرسم پیرزنم هستم ولی بازم می ترسم. از یکی بلاخره پرسیدم فلان جا کجاست گفت اوه شما باید برید فلان و فلان... رسیدم خونه مادر خسته و کوفته خواستم سرمو بذارم یاد این بچه افتادم نکنه گشنه س یا نکنه مریضه نکنه دوستاش بیان سرشو گرد تا گرد ببرن خیلی پول داره همین یه ماه پیش دو تا آپارتمانشو داد دولت واسه یتیم خونه. هزارویک فکر به سرم زد خوابم نبرد گفتم یه دو رکعت نماز بخونم. باز با اون حالم رفتم حرم مسجد گوهر شاد. اگه بخوام نماز تو خونه و مسجد بخونم که همون تهرون می شینم تو خونم این ورم مسجد فرشته روبرو مسجد صدا سیما همون که تلوزیون نشون می ده، مسجد بلال. 

عمه پرسید: ای بابا خب حاچ خانوم شما هم یکی دو جا برین خاستگاری خدا گفته از تو حرکت...

رو کرد به عمه و با آن لهجه ی شیرین تهرانی غلیظ ادامه داد:

آره نــَه نــَه دوستامم بهم گفتن: تو که دو ماه کربلایی هنو نیومدی خونت پا می شی می ری مشهد بتمرگ تو خونت برو اینور اونور خواستگاری، اونوقت ببین حاجت روا می شی یا نه. رفتم ولی قسمت نشده.

رو برویش نشسته بودم و فقط می خواستم حرف بزند. دنبال چیزی در حرفهایش می گشتم. پرسیدم: خب بعدش چی وقتی دلتون فشرده شد؟

دخترم اینو فقط دارم به تو می گم چون جونی. پیش خودم می گفتم آره کم نبوده کنار همین حرم امام رضا 30 جزء قران خوندم 12 هزار یا علی گفتم 3 بار. نماز 4 رکعتی حاجت خوندم که هر رکعتش انعام داره اونم من پیرزن اونم با دهن روزه.

عمه سرشو با علامت تایید تکون داد و گفت: اعظم خانم بیشتر روزا روزه یه.

اینارم که می شنیدما می گفتم آره راس می گن کلافه می شدم می خواستم رها شم...

تشنه، تشنه و او آب داشت او روزی تشنه تر از من شده بود و حال با خود اب داشت. آب زلالی الماش چشمانش را جلا داد

ولی اون لحظه یکی از درونم باهم حرف زد بهم الهام می شد که اگه این حاجتتو میگرفتی اینقد عبادت می کردی؟ نه خدا می دونه شاید نصفش...

حرفش توی گوشم موج زد دلم لرزیده بود و دلم که فشرده شده بود رها شد و اشک پشت چشم هام سد شده بود و شرمگین شرمگین آن چنان که می خواستم وجود نداشته باشم

چند شب پا میشدم واسه نماز شب؟ اگه این دردو نداشتم. چهل وچن درجه کربلا. نماز شب جمعه. اینبار که برگردم  حتما دست یکی تو دستشه. چن هزار یا علی و یا فاطمه. اگه دوسم داشتن. کلافه. داشتم رها می شدم جمعم کرد. داشتم رها می شدم... 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
سپیده سه‌شنبه 23 مهر 1387 ساعت 07:46 ق.ظ http://www.asmanyha.blogfa.com

سلام

برات آرزوی موفقیت دارم

ان شاء الله خدا همیشه پشت و پناهتان باشد

من هم بروزم

خوشحال می شم دوباره به کلبه حقیر بنده سر بزنید

قاصدک پنج‌شنبه 25 مهر 1387 ساعت 08:12 ب.ظ http://lmgolsr.blogfa.com

دوست خوب سلام
توی اون یکی وبلاگتون مطلب زیبایی گذاشته بودید که من اونو توی چشمه حیات به اسم خودتون درج کردم
امید وارم راضی باشید وگرنه خبر بدید که برش دارم

قاصدک پنج‌شنبه 25 مهر 1387 ساعت 09:43 ب.ظ http://lmgolsr.blogfa.com

داستانت . . . چقدر دلم هوای امام رضا رو کرده . چقدر دلم می خواد تو حرمش باشم . و همین الآن که نظر می نویسم مامانم با گوشیش فیلمی رو که از حرم امام رضا گرفته نگاه می کنه .با صدای نقاره .
دلم می خواد بازم حرمش برم نه برای حاجت برای خودش فقط برای خود خودش . قربون امام رضا . چقدر دلم هوای حرمشو کرده . آه . . .
و بله گاهی گاهی که نه تقریبا همیشه باید یه مشکل داشته باشیم که به طرف خدا بریم . اگه آدمیزاد توی زندگیش مشکل نداشت خدا رو بنده بود ؟
ممنون چه زیبا بود موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد